محل تبلیغات شما
شش سال و شش ماه از آخرین روزهای در کنارت بودن گذشت و در تمام این روزها،سرم دور از نوازش های سخاوتمندانه دستانت، روی دوشم سنگینی می کرد.

به گمانم آن روزهای تلخ پاییزی، به ما دروغ گفتند که تو مرده ای؛ این ما بودیم که دور از تو مرگ» را در زندگی آزمودیم و چه آزمایش دردناکی بود.

شاید اگر فرهنگ دیرینه این سرزمین نبود،سرانجام روزی این غلط تاریخی نیز اصلاح می شد که آدمی از پدر یتیم می شود.» ما بی تو و بی محبت اساطیری ات همه چیزمان را باختیم؛

ما بی تو یتیم شدیم مادر.

 

شاید نوشتن از فراق، قرابتی با این ثانیه های حول حالنا» نداشته باشد، اما دلم می خواهد دلتنگی ام را همینجا فریاد بزنم و شور و شیرینی این لحظاتم را یکسره به تو تقدیم کنم، تویی که مهربان» بودی و این گنج ارزانی نبود در این زمانه ی سنگدل.

 

دعا بخوان مادرم؛ مثل همه صبح های امتحانات مدرسه ام، مثل همه آن روزهای نمناکی که به امید شادمانی اش، دستها را برای موفقیت فرزندت رو به آسمان بلند می کردی و مثل همه دقایق که خودت را نمی دیدم، اما زمزمه نیایشت را می شنیدم.

 

دعا بخوان مادرم؛ برای سالی که می آید. مبادا فریب شناسنامه هایمان را بخوری؛ هنوز کودکانی تنگ حوصله و کوچک دلیم که امروز از همیشه به تو محتاج تریم؛

دعا بخوان مادرم.

 

باز با«خاطره ها»پای دراین خانه نهادم

لالایی فرزند برای مادر

تو ,بی ,بخوان ,مثل ,های ,روزهای ,مثل همه ,به تو ,دور از ,آن روزهای , دعا بخوان , دعا بخوان مادرم؛

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بازماندگان غروب پاسدار